زری دختر مومنی بود. همیشه نمازش را سر موقع می خواند، صد رقم هم دعا بلد بود، همه مفاتیح را حفظ کرده بود. دعای جوشن کبیر، ندبه، چی و چی را بلد بود. آخر آن موقع ها مردم به اندازه حالا دعا نمی خواندند. سالی یکی دو بار آنهم بیشتر شبهای احیاء ماه رمضان و روز تاسوعا عاشورا گریه میکردند. بقیه سال شادی و خنده بود. اما همان موقع هم زری، اهل دعا بود وبه من هم دعاهای متعدد از جمله قسمت هایی از مفاتیح را یاد داد. زری حدود ۱۴ سال داشت که کم کم رنگش زرد شد، شکمش هم باد کرد و گاهی هم بالامی آورد. زنهای همسایه او را که می دیدند پچ پچ می کردند. بالاخره کم کم چند تا از زنهای همسایه گفتند که زری حامله است! . آخرین باری که قبل ازماجرا من زری را دیدم یادم می آید روز ۲۷ مرداد ۱۳۳۸ بود. توی کوچه به من اشاره کرد که بروم پشت بام خانه.

چگونگی و تکنیک های مرور مطالب درسی برای آمادگی کنکور

نقش برنامه درسي ملي در تقويت فرهنگ ملي و قومي

داستان ناداني و جهالت از علم

هم ,کم ,زری ,دعا ,پچ ,روز ,کم کم ,زنهای همسایه ,مفاتیح را ,را که ,که می

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مشاوران مالیاتی mbiran فروش فایل day-news وب سایت سید مرتضی موسوی تبار مطالب جدید حقوقی و فقهی pendarseoo mohammadjavadhosseini878755 start of the ending یاداشتهای یک معلم